امامی کو امامت را حسن بود


حسن آمد که جمله حسن ظن بود

همه حسن و همه خلق و همه حلم


همه لطف و همه جود و همه علم

زجودش هفت دریا هشت آمد


ز شوقش نه فلک در گشت آمد

سه نور بس قوی را چارم او بود


برای آن همه چیزش نکو بود

مربع زان سه آمد جوهر او


مثلث دو مثنی در بر او

چو دو میراث مشکین زان سه تن داشت


چو جان در بر ازو با خویشتن داشت

دل پر نور او دریای دین بود


دو موی او دو شست عنبرین بود

چو در دریا فکند آن شست در راه


بشست افتاد از ماهیش تا ماه

رخی چون روز و زلفی همچو شب داشت


کسی کان هر دو دید الحق عجب داشت

چو آه از دل برآوردی بغم در


در افتادی شب و روزش بهم در

شب از موی سیاهش تیره گشته


ز رویش ماه روشن خیره گشته

لبش قایم مقام حوض کوثر


که بودی چشمهٔ نوش پیمبر

چنان نوشی بزهر آلوده کردند


جگر پر خون دلش پالوده کردند

ز زهرش چون جگر شد پاره پاره


ز غصه گشت خونین سنگ خاره

دل خصمش نشد از خون جگر رنگ


ولی از درد او خون شد دل سنگ